دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

امروز ۲۰شهریور سالگرد ازدواجمونه.۶سال تمام.

اما دیگه برام مهم نیست.

مردی که هنوزم حرف مادرش به سلامتی دخترش ارجحیت داره به درد نمیخوره.

 

روضه های مزخرف مامانش از یکشنبه شروع شده.

من میرفتم ولی بدون فسقلی.

تا اینکه سه شنبه مامانه...به شوهر زنگ میزنه

که به زنت بگو بچشو بیاره تا مردم ببینن

که یه وقت فکر نکنن عقب موندس که نمیاره.

به شوهر گفتم این بچه کولیک داره

خونتون سرده,در بازه رعایت نمیکنن بدتر میشه

بهش برخورد و بامن دعوا کرد

منم بردمش.

وقتی برگردوندمش بعد یه ربع طفلی 

از شدت درد چنان گریه میکرد که بچم اشک چشاش دراومد.

نمیبخشمشون نه شوهر رو نه اون مامانه...رو

ازخداخواستم اشک مامانش و خودش رو ببینم.

 

حق دارم ازشون متنفر باشم؟