دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

خیلی دلم گرفته،به شدت احساس تنهایی میکنم.

خیلی ازهم دور شدیم.

روزهایی که قهریم،با روزهایی که آشتی هستیم تفاوتی ندارن باهم.

باورم نمیشه چهارشنبه چون خونه مامانش نرفتم باهام حرف نمیزد

در این حد بچه ننه و مزخرفه.

دلم میخواد سرشو بگیرم محکم بکوبم تو دیوار

اینقد بکوبم تا هیچی ازش نمونه..

هم خودش رو هم مامانش رو.

خدا نگذره از مادرهایی که بچه هاشون رو این مدلی بزرگ میکنن.

هیچوقت حلالشون نمیکنم مادروپسر رو.

 

 

 

امیدوارم بخت دخترجان مثل مامانش نشه

آخه بابای منم همینطوره.

هیچوقت مارو نمیدید وقتی پای خانوادش وسطه.

اینم از شانس من،مثل مامانم تنهام.

 

 

خدایا خیلی ازت دلخورم.

چه جوری داری خدایی میکنی؟

به امام و پیامبرات یاد میدی عدالت و حق

بعد خودت انحامش نمیدی؟

اونجا بهت چیزی نمیگن؟

یه کم تجدید نظرکن لطفا

 

 

قصد فروش خونه رو داریم.

قرار شده یه خونه دو واحدی پیداکنیم

با همسایه دوست،همسایه بشیم دوباره.

همسایه دوست هم حامله س،نینیش هم دختر.

خیلی خوب میشه برای هردوتابچه.

 

 

 

 

از ال هم خبر ندارم.

از وقتی رفت شغل جدید و فرمودن آدمهاش باکلاسن

فاتحه دوستی رو خوندم.

البته خداروشکر

چون خودم قصد داشتم رفاقتمون رو به حداقل برسونم.

 

 

 

 

بامادرشوهر همچنان درگیریم.

مخصوصا بعد اومدن دخترجان شدت گرفته.

حتی اختلاف من با آقای شوهر چندین برابر شده

اونم سرچی؟سرمامانش 

متنفرم از هردوتاشون

اگه شوهرمامانی و مادرشوهر دو به هم زن دارید

هیچوقت هیچوقت بچه دار نشید.

وگرنه میشید مثل من،متنفر از شوهر و مادرشوهر.

 

 

 

 

دخترجان هم بزرگ شده.

از ۱۱ونیم ماهگی راه رفت.

الانم خیلی کلمات رو که میگم دست وپاشکسته تکرار میکنه.

جدیدا هم یاد گرفته میگه ما و پاهاشو نشون میده،یعنی ماساژ بدین.

یه عیب خیلی بزرگ داره که تنهایی بازی نمیکنه،خیلی خستم میکنه.

از زندگی،از خودم ازهمه چی خستم.