دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

چرا اطرافیانم به من ایمان نمیارن آخه؟😁

چقد باید از خودم معجزه رو کنم که ایمان بیارن؟

قبله اینکه این خونه رو بخریم،به شوهرجان میگفتم از ساختش مطمئنی؟

میگفت آره خیلی خوب ساخته شده،ولی دل من اروم نکرفت.

از سال ۹۴ با این فکر که الانه این خونه خراب بشه سر کردم

با اینکه همسایه ها میگفتن ما شاهد ساخت اینجا بودیم و فیلم داریم ازش.

خیلی از شب ها ایت الکرسی خوندم و به خدا گفتم:

خودت شاهدی تمام اهالی این ساختمان با سختی خونه خریدن،بلایی سراین خونه نیاد..


همین چند روز پیش شوهرجان تصمیم گرفت کاشیای بیریخت پارکینگ رو عوض کنیم

به همسایه ها گفتیم همه موافق بودن الا یکی،با کلی دعوا و جدل راضی شد

جمعه اومدن کندن و دیدیم به به،لوله ای که به فاظلاب شهری وصل بوده

خوب جانیفتاده و آب پرشده و میداده به زیر کاشی ها

بعدهم که نشست کرده،کاملا اون قسمت فرو رفته

اگه همینجوری میموند کل ساختمان میریخت.


همسایه ها به شوهرجان گفتن فقط داریم دعات میکنیم که اینکار رو انجام دادی.

به شوهرجان میگم دیدی حس ششم من باز درست کار کرد!

اوشون هم فرمودن پس چرا حس ششمت برای پولدارشدن من کار نمیکنه؟😁

(امیدوارم تا وقتی فروش بره خونمون به آرامش برسم تو این خونه)





زن خوب:گوجه سبز خریدم

مرد بد:بازم گوجه سبز خریدی که

زن خوب: اصلا حواست به ویار من نیست ها

مرد بد:آخه تو خودت گوجه سبز دوست داری!!!





بالاخره یه پست طولانی نوشتم.

باد
باران
رعدوبرق
زلزله
برف
سرد شدن هوا
گرم شدن هوا
وزیدن نسیم
هواپیما
اتوبوس
قطار
ماشین
ارتفاع
صدای بلند وسایل و آدم ها
عروسی
خندیدن
این خونه
همه اینا و حتی بیشتر ازاینها باعث اضطراب منن.
خسته شدم.
دلم میخواد یه روز در آرامش زندگی کنم.
کی منو نفرین کرده که الهی آرامش نداشته باشی!!!!


خریدای نینی رو انجام دادیم،خیلی مختصر ومفید

لباس فقط سایز صفر۲ دست و سایز یک ۳ دست گرفتیم،قرار شد 

هر سری به نسبت رشدی که داره براش لباس بخریم.

مونده سرویس خوابش که دوست شوهرجان گفت

اوایل تیر آماده میشه😁میترسم تا اون موقع نینی بیاد!





یه خانومی هست،متولد سال ۴۷،ولی چهره ش ۱۰ سالی جوونتر ازخودشه

جدیدا هم پسر جوونش رو از دست داده.

اونروز پیش خاندان شوهرجان حرف میزد و میگفت من راضیم به رضای خدا.

سوارماشین که شدیم،خاله و مادرشوهر و خواهرشوهر شروع کردن به غیبت

که آره خاک بر سرش برای مرگ بچه ش ناراحت نبود!!

اصلا مرگ بچه ش پیرش نکرده!

منم گفتم ایمان یعنی همین،اینکه هرچی خدا بهت داد و گرفت بگی خدایا شکرت.

قرار نیست با مرگ عزیزان،باهاشون از دنیا بریم که.






زن تنها:چرا زنگ نزدی یه حالی ازم بپرسی؟

سنگدل جان:آخه تنها نبودی که،خونه مامانت بودی!

زن تنها:خب یعنی دلت تنگ نشده بود واسم؟

سنگدل جان:نه،من دلم از سنگه!

زن تنها:بیچاره دخترم،باباش دلش از سنگه

سنگدل جان:دلم واسه اون از پنبه س!

زن تنها:آهان،پس فقط واسه من از سنگه

سنگدل جان:آره😑

(اینم ازشوهرجان با عاطفه ما😁)





امسال روزشمار رمضان ندارم دیگه😁

ولی برای اومدن نینی روزهای باقیمانده رو میشمرم

خیلی عجله دارم برای اومدنش

امروز که ۱۴ اردیبهشت ماهه،۸۷ روزش مونده.