دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

ازاینکه اینارو مینویسم حس خوبی ندارم.

حس تحقیر بهم دست میده

فکرمیکنم چقد پست وحقیرم که اجازه دادم این حرفهارو بزنن.

 

 

هفته پیش چهارشنبه،مادرشوهر بدون مشورت و سرخود

یه جشن خودمونی برای دندونی دخترجان گرفت.

منم ناراحتیمو بروز دادم جون دلم نمیخواست اون برای بچه من 

تصمیم بگیره و کاری انجام بده.

منظورم از بروز دادن ناراحت نشستنم بود واینکه گفتم که چی بشه!

طبق معمول نمیدونم چیا به اوشون(دیگه شوهرجان نیست)

گفت،که زنگ زد و هرچی دلش خواست بارم کرد.

(قبله رفتن اوشون گفت دوربینم رو هم ببرم و من نبردم،سعی کردم فراموش کنم که همچین حرفی زده)

 

وقتی زنگ زد اولین چیزی که گفت این بود:

دوربین رو نبردی؟همیشه منو خواروخفیف میکنی😐.

آخرین حرفی هم که زد این بود:

اونا مامان و بابامن،فهمیدی؟(سه بار تکرار کرد و قطع کرد)

 

 

 

از اوشون به شدت بدم میاد،از مامانش به شدت متنفرم.

از هفته پیش تا الان فقط نفرینشون میکنم.

میدونم نفرینم تف سربالاس،دوباره برمیگرده به زندگی خودم.

ولی به خدا گفتم،آدم با یه دوربین نبردن زنش خواروخفیف میشه؟خواروخفیف واقعی رو نشوتش بده.

یه کاری کنن مادروپسر رو ببینم که دارن زار میزنن،و نمیتونن ثابت کنن مقصرنیستن واین عذابشون بده.

 

 

به طلاق فکر میکنم ولی به خاطر خانوادم تحمل میکنم ولی با یه زندگی جدید.

همیشه نگران از دست دادن اوشون بودم،از لحاظه مرگ،ولی الان بودن یا نبودنش برام یکسانه.

دیگه از خودم به خاطر اوشون نمیگذرم.

راحت خریدمیکنم نکران بی پولیش نمیشم.

حتی میتونم هر روز هفته برم خونه مامانم ولی خونه مامانش نرم،ازقدیم گفتن آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب.اوشون که با دلیل و بی دلیل بامن دعوا داره اینم روش.

 

 

 

اوووف چه پست طولانی شد،خسته نباشم.

 

 

 

۱۲ روز مونده

نظرات  (۱۲)

سلامت و بهروز باشید

پاسخ:
ممنون

سلااااااااام

خدا نیامرزه این فضای مجازی رو ک اصن وبلاگ از یادم رفته بود(:

یه پیچ روانشناسی تو اینستا دنبال میکنم،یه حرف جالبی میزنه،میگه وقتی از کسی نارحتی از اون رفتاری که باعث نارحتیت شده نارحت باش نه از کل اون شخص،این توصیه به من که شخصا خیلی کمک کرد

شمارمو بهت بدم نیلو،اینجور وقتا بشینیم پشت سر همسرهای محترم و قوم شوهر حسابی غیبت کنیم،یکم دلمون خنک شه((:

پاسخ:
سلام
به به،ببین کی اینجاس.
نمیدونم میشه عملیش کنم یانه☹
حتما خوشحال میشم،غیبت دوست دارم،روحم تازه میشه😁
یه حدیث داریم میگه پشت سر شوهر حرف زدن ثواب داره:امام نیلوفر

سلام نیلوفر جان.

انشاءالله که تا الان رفع کدورت شده باشه و حالت خوب باشه.

عید رو باید ویژه به تو تبریک گفت.😁😁😁

عیدت مبارک😅

پاسخ:
سلام ریحانه جان
آره خداروشکر آشتی کردیم
من که خیلی زحمت کشیدم و روزه خواری کردم😁
عید شمام مبارک باشه

الان خوبی؟

پاسخ:
آشتی کردیم
ولی نسبت بهش سرد شدم
خودمم باورم نمیشه بیخیالش شده باشم
دوست دارم این وضعیت رو😁

امان از شاخ و شونه کشیدن مرد جماعت

پاسخ:
امان
من که اصلا خاطره خوبی از این شاخ و شونه کشیدنا ندارم
اسمش میاد دلم میگیره

فقط اون قسمتش که گفتی راحت خرید میکنی و هرروز خونه مامانت میریییی

کیف کردم

 

پاسخ:
مرسی
خودمم کیف میکنم
قبلا به خاطرش چقد به خودم سخت میگرفتم
الان خوبه😁

ناراحت شدم برات. 

باهاش حرف بزن و بگو خیلی داری اذیتم می کنی با حرفات و کارات. 

پاسخ:
متاسفانه نمیتونم بگم
اگه بگم جوری صحبت میکنه که مقصر میشم،بعدشم اوضاع باز بدتر میشه
اینا معتقدن حق همیشه باماست

نیلوفر جونمممم 

حس میکنم یه کمی زودرنج شدی آره؟؟؟

عزیز دلم ..اینا حواشی زندگی هستند سعی کن برات مهم نباشن حواشی ها...

حساااابی با گل دخترت و همسرت خوش بگذرون و تا میتونی عکس بگیر

بمونه یادگاری براتون..

.

.

گل دخترت چه شکلیه،؟؟؟ تپلیه؟؟، سفیده یا سبزه؟؟؟خوش خنده س؟؟؟

ای جوووووونمممممم..

پاسخ:
زودرنج شدم خیلی
سعی میکنم نادیده بگیرمشون ولی سخته.

دست و صورتش سفیده ولی بدنش سبزه😁
آره خیلی خوش خندس،عکسشو یه روزی میذارم ببین

خوب کاری میکنی مینویسی میریزی بیرون. 

الان حالت بده باید عصبانیتت رو خالی کنی. 

ما یکی داریم تو نزدیکامون مادرشوهره دلش خیلی آش دوست داره هیچ فکر بدی هم نداشت دوست داشت خونه پسرش بره آش بپزه خلاصه عروسشون خیلی اخمو میشن و تحویلش نمیگیره تا بفهمه نباس آش بپزه چون دوست نداره. مادره هم خونه خودش آش میپزه و میبره. نمیخواست جدل کنه ها. فقط دلش میخواست خونه جدید پسرش آش بخورن همین. اونا هم عروسشون با مادرشوهره رفیق نیست هر وقت بتونه میخنده و خوش هست هر وقت هم بخواد اخماش تو هم میره. 

اینا رو گفتم یکم همدردی بشه برات. بالاخره همه جا هستش متاسفانه یا جای شکرش باقیه بدتر از این نیس. 

ان شاءالله که این روزای خاکستری زودی سپری بشن حالت خوش بشه عزیزم. ❤️

 

پاسخ:
دقیقا مثل مادرشوهرمنه
نمیتونم این رفتارای مادرشوهر رو درک کنم اصلا

ان شاالله
ممنونم🌹

سلام اولین بار اومدم تو وبت 

من بیشتر وب هوایی رو دوست دارم که از زندگیشون مینویسند وبت تو هم اینجوریه دوست دارم همیشه دنبالت میکنم .

 

پاسخ:
سلام خوش اومدی
خیلی ممنونم

نیلوفر هرکاری دلت دوست داره انجام بده که شرمنده خودت نباشی  

پاسخ:
مرسی دوست جانم

نه توروخدا اینکارو نکن این افکارو بریز دور‌

الان دقیقا چرا ناراحت شدی خب جشنو اونا گرفتن و شمارو دعوت کردن وقتی جشن خونه ی اونا بوده و شما مثه یه مهمون رفتین چرا از قبل باید مشورت کنن.حالا باشه اصن این حرکت باب میل شما نبوده.

ولی توروخدا انقدر با دید بد به تمام رفتاراشون نگاه نکن.من میدونم تو سالهاست با این خانواده ای و صدتا راه رفتیو امتحان کردی واسه ارامش خودت.ولی توروخدا این جنگ اعصابو با شوهرت راه ننداز نذار قُبه‌ش واسه خودت و شوهرت بریزه.

این حسو به شوهرت پیدا نکن میدونم بعضی وقتا ادم عارش میشه چندشش میشه چون دیگه دلش باهاش صاف نیس من متنفررررم وقتی که این حالتا پیش میاد توروخدا ادامه نده این حسارو. یه خانواده ی دیگه هستن با یه فرهنگ و اداب دیگه که با تو جور نیستن و رو اعصابن.خیلیا همینطورین. چون مال یه خانواده دیگه هستن معلومه که با تو و اخلاقای تو فرق دارن.

من میگم فقط هرکاری میکنی یه جنگ اعصاب جدا با شوهرت راه ننداز و نذار همچین حسایی رو بهش داشته باشی اگرم پیدا کردی نذار ادامه دار شه.

پاسخ:
ممنونم.
خیالتون راحت کلا من بلدنیستم جنگ راه بندازم.
هرچی هست تو ذهنمه،همه دعواها تو ذهنم انجام میشه
هیچکدوم رو اوشون ندیده.
فقط رویه زندگیمو بعد این دعوا عوض کردم.
دیگه فکر نمیکنم آسمون دهن باز کرده و اوشون افتاده تو بغلم
الان محبت میکنم ولی معمولی،دیگه ازخودم به خاطرش نمیگذرم
شمانمیدونی من نسبت بهش چی جوری بودم😁الان تازه دارم متعادل میشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">