دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

چقد طولانی نبودم. 

چندباری خواستم بیام بنویسم 

گفتم نمیشه هروقت غصه دارم بیام بنویسم که. 

 

 

خاله ریزه 17ماهش رو تموم کرده. 

خیلی چیزهارو میتونه بگه

جمله هم میگه. 

مثل بابا اومد

بابا بود/نبود

خیلی بامزه شده. 

دیگه مثل قبل اذیت نمیکنه. 

 

 

 

مادرشوهر و آدم(اسم جدید شوهرجان) 

هم همچنان مشغول دراوردن اشک بنده هستن. 

مثل قبل ترسو نیستم. 

جوری میرم ومیام که خودم میخوام

نه جوری که اینا میخوان. 

چه فرقی میکنه به حرفشون گوش بدم و اشکمو دربیارن

یا حرفشونو گوش ندم و اشکمو درمیارن. 

باز اینجوری نمیسوزم که چرا حرفشونو گوش دادم. 

 

 

با ال هم دوستیمو تموم کردم. 

گفتم درِ همچین دوستی رو باید گِل گرفت

دوستی که با دوستای جدید فراموش بشه،

اسمش دوستی نیست. 

الکی 26 سال خودمونو گول میزدیم. 

 

 

 

کلا دارم تغییر میکنم😁