دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

زلزله که شد

رفتم سمت اتاق بدون دخترجان

یهو دیدم شوهرجان بغلش کرده

بعد اون روز،هرچی به غروب نزدیکتر میشیم

حالم بدتر میشه

یه حس اضطراب همراه با یه غم بزرگ میاد سراغم

چطور تونستم یه بچه ی بی دفاع رو ول کنم؟

هروقت بغلش میکنم گریه م میگیره

بزرگ شد چی بگم بهش؟

میتونم ادعای محبت مادرانه داشته باشم؟

حالم اصلا خوب نیست.

با اعمال شاقه دارم مینویسم

آخه یه دختر معتاد دارم

که ازساعت ۶تا ۱۱ شب مشغوله شیرخوردن

درحالت درازکشیده میباشد.

تا تکون میخورم گریه میکنه.

 

 

 

خواهرشوهر هم اومد و ۳روز موند 

مابقی روزارو هم خونه اینو اون میموند

مادرشوهر هم چندتا لباس برای من و دخترجان آورد

که همشون خوشگل بودن.

 

 

 

تنبل شدم برای نوشتن تو وبلاگ

برای اینکه ازبقیه عقب نمونم😁

کانال زدم منم

اونجا راحت تره نوشتن.

 

 

 

بالاخره به آرزوم رسیدم

یه دوربین خریدم،البته خرید

به مناسبت دنیا اومدن دخترجان

تو فامیلاشون رسمه طلا میخرن

ولی خب من طلادوست نداشتم،عقل ندارم 😁