دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

من متحول شدم

یه مدتی هست سعی میکنم با مادرشوهر خوب باشم

یه روز عصر دعوتشون کردم خونه

وقتی میرم یه کم بیشتر میمونم

باهاش حرف میزنم،نگاهش میکنم.

امیدوارم گند نزنه به این تحول من.

 

 

 

 

مردها عجب موجودات پررویی هستن

شوهرجان آنفلونزا گرفت

منم دو روز بعدش گرفتم

منو دعوا میکنه که چرا گرفتی؟چرا مواظب نبودی؟

یکی نیست بگه اگه تو مریض نمیشدی که من مریض نمیشدم

خودت مقصر بودی نه من.

 

 

 

 

زن عموم به عروسش گفته بچه داربشید

از حاملگی تا دو سالگی بچه هزینه ها با ما!!

عروس هم گفته اگه بیاریم خودتون باید بزرگ کنید.

یه سری هم که گفته بودن برامون خونه بخرید تا بچه بیاریم.

ای خداااا😁

بلد نبودیم شرط و شروط هم بذاریم.

 

 

 

 

 

تو نینی پلاس عضو گروهم

یکی نوشته بود میریم خونه مادرشوهرم

بچه رو اصلا نمیدم بغلش!

اصلا همچین آدمهایی رو نمیتونم درک کنم.

مگه قراره بخوره بچه تو که نمیدی.

اونم دل داره دیگه.

فردا عروست هم همین کار رو میکنه باهات حالت جا میاد.

 

 

 

 

 

اینو یادم رفت بگم

از وقتی دخترجان مریض شد

آدم شدم و فهمیدم چقد دوستش دارم و چقد ناشکر بودم.

کلی غلط کردم به خدا گفتم😁

الانم کلی صبور شدم و اذیت هاش رو راحت کنار میام.