چند روز پیش،ال باخواهرم اومد خونمون
یه کیک خریده بود
خیلی خوب بود.
البته من همچنان بهش پیام نمیدم
ال خیلی فرق کرده بود.
خواهرم کرونا گرفته و من از پنجشنبه هفته پیش
ندیدمشون، دلم برای خونمون و دورهم بودنمون تنگ شده.
خونه مادرشوهر رفتن همچنان عذابه
جهنم رفتن راحت تر از خونه مادرشوهر رفتنه.
خاله ریزه هم 20ماه و 26 روزشه
خیلی خوب صحبت میکنه.
یکریز درحال حرف زدنه
به قول آدم مثل رادیوی کهنه.
پدرشوهر هم اومده
ازوقتی ازاون خونه رفته
خیلی تپل شده، دوری ازمادرشوهر بهش ساخته.
دیگه کسی نیست هی تیغش بزنه.
عید امسال 3میلیون وخرده ای داده
پرده خریده برای پذیرایی
درحالیکه پردش هیچ ایرادی نداشت.
بعد همیشه از بی پولی میناله.
کاش یه قسمت ازمغزم که خاطرات تلخ مادرشوهرتوشه
فراموشی میگرفت.
میتونستم راحت زندگی کنم