چند روزی بود تصمیم گرفته بودم
بیام بنویسم مثل گذشته.
که دیشب یه دوستی هم بهش اشاره کرد و منو مشتاق تر کرد.
دخترجان ۹ ماه و ۴ روزش شد.
خیلی شیرین تر و دوست داشتنی تر شده.
عکسای نوزادیشو نگاه میکنم
بهش میگم چرا اینقده زشت بودی آخه😁.
دیشب با شوهرجان دعوامون شد.
دعوا که نمیشه گفت،بحث کردیم.
چرا این مرد نمیخواد بفهمه که قرار نیست
من هروقت میرم خونه مامانم،خونه مامانش هم برم.
یعنی درک این موضوع اینقده سخته؟
مگه خودش اونقد که خونه مادرش میره،خونه مامان منم میره؟
خب من چه فرقی باهاش دارم.
یکی بیاد حالیش کنه لطفا.😁
کرونا تو شهرمون تک رقمی شده بود
ولی بعد این وام یک میلیونی
دوباره دورقمی شد.
خوشحال بودم بعد ۹ ماه بیرون میرم.
امافکر کنم دخترجان یکسالش شد بتونم برم.
هنوز ماه رمضان شروع نشده
روزشماری من شروع شده.
فقط این سری به جای روزشماری،هفته شماری میکنم
احساس میکنم اینجوری زودتر میگذره😁.
به به...آفتاب از کدوم طرف در اومده!!!
چه عجب نوشتی🙄
آخی...باران کوچولو ۹ ماهه شد
خدا حفظش کنه♥️
اصن ماه رمضون یه طرف ...
روزشماریهای تو هم یه طرف😂
به موقع برگشتی🤪