دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

دفتر خاطرات من

خوب،بد،زشت

باد
باران
رعدوبرق
زلزله
برف
سرد شدن هوا
گرم شدن هوا
وزیدن نسیم
هواپیما
اتوبوس
قطار
ماشین
ارتفاع
صدای بلند وسایل و آدم ها
عروسی
خندیدن
این خونه
همه اینا و حتی بیشتر ازاینها باعث اضطراب منن.
خسته شدم.
دلم میخواد یه روز در آرامش زندگی کنم.
کی منو نفرین کرده که الهی آرامش نداشته باشی!!!!


خریدای نینی رو انجام دادیم،خیلی مختصر ومفید

لباس فقط سایز صفر۲ دست و سایز یک ۳ دست گرفتیم،قرار شد 

هر سری به نسبت رشدی که داره براش لباس بخریم.

مونده سرویس خوابش که دوست شوهرجان گفت

اوایل تیر آماده میشه😁میترسم تا اون موقع نینی بیاد!





یه خانومی هست،متولد سال ۴۷،ولی چهره ش ۱۰ سالی جوونتر ازخودشه

جدیدا هم پسر جوونش رو از دست داده.

اونروز پیش خاندان شوهرجان حرف میزد و میگفت من راضیم به رضای خدا.

سوارماشین که شدیم،خاله و مادرشوهر و خواهرشوهر شروع کردن به غیبت

که آره خاک بر سرش برای مرگ بچه ش ناراحت نبود!!

اصلا مرگ بچه ش پیرش نکرده!

منم گفتم ایمان یعنی همین،اینکه هرچی خدا بهت داد و گرفت بگی خدایا شکرت.

قرار نیست با مرگ عزیزان،باهاشون از دنیا بریم که.






زن تنها:چرا زنگ نزدی یه حالی ازم بپرسی؟

سنگدل جان:آخه تنها نبودی که،خونه مامانت بودی!

زن تنها:خب یعنی دلت تنگ نشده بود واسم؟

سنگدل جان:نه،من دلم از سنگه!

زن تنها:بیچاره دخترم،باباش دلش از سنگه

سنگدل جان:دلم واسه اون از پنبه س!

زن تنها:آهان،پس فقط واسه من از سنگه

سنگدل جان:آره😑

(اینم ازشوهرجان با عاطفه ما😁)





امسال روزشمار رمضان ندارم دیگه😁

ولی برای اومدن نینی روزهای باقیمانده رو میشمرم

خیلی عجله دارم برای اومدنش

امروز که ۱۴ اردیبهشت ماهه،۸۷ روزش مونده.